loading...
پسر نسبتا بد
younes بازدید : 31 1392/09/17 نظرات (1)

در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا، بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق بود. اما برادرش «تاج» قدی بسیار کوتاه داشت، با این حال از علم بالایی بهره می برد، به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید.
روزی ضیاء به مجلس برادرش تاج که با حضور شخصیت های بزرگ برپا شده بود وارد شد، ولی غرور علمی تاج مانع از آن شد که به احترام برادرش بایستد. از این رو نیم خیز شد و به سرعت نشست.
وقتی ضیاء از برادرش آن حرکت ناپسند را دید، با کنایه ای که حکایت از نکته سنجی او داشت، فی البداهه به مزاح گفت: «چون خیلی بلند قامتی، برای ثواب، کمی هم از آن قامت سروت بدزد.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط یه آشنا در تاریخ 1392/09/20 و 19:57 دقیقه ارسال شده است

خییییییییییییییلی
.
.
.
.
.
.
خوبه بهترش کن
پاسخ : چشم آشنا


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم... (*)(*)(*)(*)(*) به وبسایت من خوش آمدید .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دوستانـ دوستـ دارید در چهـ موضوعیـ پستـ بزارمـ ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 32
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 578
  • بازدید کلی : 3,660